خلوتم را دوست دارم برای سلوک فلسفی پردغدغه و پرچالشی که مجال می دهدم تا در آغوش بگیرم تازههای اندیشهای را که نمی شناختم یا باور نداشتم یا از آن گریزان و یا به آن کافر بودم. چه ویرانگر، تبر بر ریشه ی کهنه باورهای حبابی میزند این همنشینی با عقل، دوست دارم اش با همه ی ویرانگری اش. دشوار، جانکاه و شیرین است لحظه ای که دریابی، بخش گسترده ای ازباور و ایمان تو، توهمی بیش نبوده است.
خلوتم را دوست دارم. برای لحظاتی که یاد من می آورد از باغ های سیب و بهار نارنج، از ثانیه های سکوت و حضور، از قهوه تلخ در مسیر نسیم دریا، از خلوت خانهی رنگ شده با بی قراری و شور، از بوی نم خاک باران خورده، از گل زرد کوچک کنار جوی آب خیابان شلوغ، از ماهی، آب، تنگ، از جاده های پیچ در پیچ سبز. از کلبه ی سرد پر شده از بوی کندهی درخت جنگلی، نمور، از درختان سپیدار، نان و شراب، از راز، جاذبه ی شب، از پیغام و وعده های پر از شوق و اضطراب، از پشت پنجره ی سلام و احوالپرسی کوچه… آن سوی نرده. از لبخندها و تبسم های بدون کلام، از گفت و گوی بی معطلی چشم ها، از انتظار پیامی عبور کرده از باران. خیس خیس. ازجرعهای نوشیدنی سرد در بلور وصلی گرم با نگاهی دوخته در چشم اتفاق، با مزهای از طعم انگیزه و امید. بخشی از زندگی قدم زدن در همین پیادهروهای خالی و خاکی کوچه باغ دل است.
ی ,های ,دوست ,خلوتم ,باغ ,ای ,دوست دارم ,خلوتم را ,را دوست ,از بوی ,دارم برای
درباره این سایت