شعر من میماند
روزگاری پس از این
گر چه باشم یا نه
کسی از دفتر من
شعر را میخواند
ولی آنجا آیا
او از این خاطره ها
از هاوا
چیزی ام میداند؟!
من نبودم
تو
به تصویر بکش
سطر سطر غزل "بانو" را
تا که خیسش بکند
آن چه ما غرق شدیم از دستش
.
همهی هستی من
لای این دفتر ماند
چه کسی شعر مرا
بی صدای ضربان دل من
پیش چشمان پر ازخاطره ات
خواهد خواند؟
شعرهایم
همه نقاشی چشمان تو بود
من که نقاش نبودم
هر چه خواندی تو در این نقاشی
همه اش کار تو بود
شعر من پیکر من بود
چه بدخط و چه زشت
تو که ایمان داری
پس به خورشید بگو
بر دل ماهنشین
هر چه تابید
نوشت
دیر وقت است و
تن شعر شبم خوابآلود
ترکهای نور
تنش میمالم
تا که لبریز شود
هر چه از عشق تو بود
من که دورم از تو
دوریم را مپسند
همه شب بارانی
گریه ام را تو مخند
همچو سیلی شده ام
سدی از بوسه بزن
راه این بغض نفس گیر گلو را
تو ببند
تو بیادم هستی؟
تو بیادم باشی
من برایم کافیست
من امیدم همه اش یاد تو بود
ولی ای وای دریغ
من دگر نیستم آنجا
که صدایت بزنم
بوته شعری به بهانه
ز زمین سر قلبم بکنم
با کمی بغض
به تو هدیه دهم
گر چه من نیستم
اما
شعر من پیش تو ماند
شعرهایم
همه ایمان من است
عشق من میماند
شعر من میماند
روزگاری پس از این
گر چه باشم یا نه
کسی از دفتر من
شعر را میخواند
ولی آنجا آیا
او از این خاطرهها
از هاوا
چیزی ام میداند؟!
, ,تو ,شعر ,ام ,آنجا , , , ,شعر من ,تو بود
درباره این سایت